مدح و مرثیۀ حضرت زهرا سلام الله علیها
شاعر : محمد زوّار
نوع شعر : مدح و مرثیه
وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن
قالب شعر : غزل
هرکه جانـانه به پای غـم دلـبر مـانـده نــام او در هـمه ایّـام سـراسـر مــانـده
لـبـمـان با قـدح سـاقـی کـوثـر تـر شـد آنچـنـانی که لـب از بـادۀ او تـر مانـده
کیست زهرا که درخشندهتر از خورشید است؟ مـاه از شـمس رخ اوست منـوّر مانده
قرنها گـفته شد از وصف مقامش اما آنچه گـفـتـند هـمه، بـاز فـراتـر مـانـده
خطبهاش در وسط معرکه غوغا میکرد شـیـر از غرّش زهـرایـی او درمـانده
آنقدر دشمن او بغض علی در دل داشت؛ که عدو بود و دلی سخت مکدّر مانده
با لگد زد به در و نعرهزنان گویا گفت این تـلافـیِ اُحـد، کـیـنـۀ خـیـبـر مـانده
میخ از دیدن این واقعه خون میبارید شاهدم لختۀ خونیست که بر در مانده
دود، مسمار، لگد، فاطمه، آتش، ایوای کـمر صبر هم از غـصه مکسّر مانده
آن طرف قنفذ و در دست غلاف آشفته این طرف چشم حسن، خیره به مادر مانده!
دست از دامن مـولا نکـشد او هـرگـز فـاطـمـه پـای عـلـی تـا دم آخـر مانـده
چه کنم؟! شعـر به گـودال تـمایل دارد دست من نیست اگر قافیه « سر» مانده
تـه گـودال اگـر پـیـرُهــنـی را بُـردنـد جای آن نیزه و شمشیر به پیکر مانده
ضربه زد شمر و سر شیشۀ عطری افتاد از همان لحظه، حرم نیز معطر مانده
|